معنی تفسیر کلام

حل جدول

واژه پیشنهادی

تفسیر کلام

تاویل

شرح-ایارده

فارسی به عربی

تفسیر

تعلیق، تفسیر، شرح، لمعان، نسخه

عربی به فارسی

تفسیر

توضیح , تعریف , بیان , شرح , تعبیر , تفسیر , ترجمه , مفاد

فرهنگ معین

تفسیر

(مص م.) شرح کردن، بیان کردن، (اِمص.) گزارش، بیان و تشریح معنی و لفظ آیات قرآن، به رأی الف - تفسیر قرآن براساس ذوق و نظر شخصی و نه حقایق آن. ب - تفسیر سخن یا امری مطابق میل خود. [خوانش: (تَ) [ع.]]

لغت نامه دهخدا

تفسیر

تفسیر. [ت َ] (ع مص) هویدا کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه که معنی را روشن کند. (مهذب الاسماء). ترجمه. (از المنجد). پیدا و آشکار کردن و بیان نمودن معنی سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیدا کردن و واکردن خبر پوشیده و با لفظ کردن مستعمل. (آنندراج). بیان و آشکار ساختن چیزی. (از اقرب الموارد). شرح و بیان. (ناظم الاطباء). گزارش. (صحاح الفرس). گزاره. گشاده کردن. پیدا کردن. شرح کردن غامضی را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). در اصل بمعنی آشکار ساختن و هویدا کردن. (از تعریفات جرجانی). کلمه ٔ تفسیر مصدر باب تفعیل است از «فسر» بمعنی ظهور و کشف. (از کشاف اصطلاحات الفنون):
اجازت خواهم از کلکش بدان تفسیر اگر بیند
که تأیید ابدبنیاد عزالدین بوعمران.
خاقانی.
شمیرا نام داردآن جهانگیر
شمیرا را مهین بانوست تفسیر.
نظامی.
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا.
حافظ.
|| در نزد نحویان بر تمییز اطلاق شود. رجوع به تمییز شود. || بگفته ٔ برخی از ماده ٔ «تفسره » است و آن نام چیزی است که پزشک بدان بیماری را تشخیص دهد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || مقلوب «سفر» است از ماده ٔ اسفر الصبح، یعنی بامداد روشنایی بخشید. (از کشاف اصطلاحات الفنون). || در اصطلاح اهل رمل تفسیر عبارت از شکلی است که از بستن یا گشادن شرح حاصل شود. (از کشاف اصطلاح الفنون). و رجوع به همان مأخذ شود. || شرح کردن کلام خدا را. کشف کردن ظاهر قرآن. بیان ادراک معانی و حقایق قرآن. آشکار کردن غوامض سخن بطور کلی: نبشتن دانست و تفسیر قرآن. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 146). علمای عصر و فضلای دهر را جمع کرد تا در تفسیر قرآن مجید و کلام مخلوق باری جل جلاله و عظم قدرته و کماله تصنیفی مستوفی کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 253). بر معرفت تفسیر و تأویل و قیاس و دلیل و ناسخ و منسوخ و صحیح و مطعون اخبار و آثار واقف. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 398).
- تفسیر و تأویل، صاحب نفائس الفنون آرد: تفسیر را بعضی اینطور معنی کرده اند که تفسیر کشف ظاهر قرآن است و تأویل کشف باطن و بعضی دیگرگفتند تفسیر آن است که بروایت تعلق داشته باشد و تأویل آنکه بدرایت و بعضی گفتند تفسیر محکمات را باشدو تأویل متشابهات را. و بعضی دیگر گفتند هرچه ادراک بشر در معانی و حقایق آن برسد تفسیر است و هرچه نرسد تأویل خوانند و بهمین جهت خداوند فرمود و مایعلم تأویله الا اﷲ (قرآن 3 / 7) و نگفت و مایعلم تفسیره الا اﷲ. و طایفه ٔ دیگر گفتند تفسیر آن است که در او خلاف نکرده اند و تأویل آنکه خلاف کرده باشند. و بعضی دیگر گفتند تفسیر بیان حقیقت است و تأویل بیان مقصود و بعضی دیگر گفتند رأی بر دو قسم است یکی آنکه درکمال عقل و وفور فضل باشد و بتأیید ربانی و انوار روحانی ناشی شود و دوم آنکه از هواجس نفس بود و آنراظن و جنان خوانند و منهی عنه این قسم است نه اول. وجمعی گفتند منهی عنه تفسیر است نه تأویل چه تفسیر آنست که در او بغیر از یک وجه نیامده باشد همچون قوله تعالی: و من الناس من بشری نفسه ابتغاء مرضاه اﷲ (قرآن 2 / 207) که به اتفاق جمهور مراد بناس صهیب است و بس و در این صورت حمل ناس بر دیگران نتوان کرد و تأویل آن است که در وجوه بسیار آمده باشد همچون قوله تعالی: انفروا خفافاً ثقالاً (قرآن 9 / 41) که مرادبخفاف و ثقال بقولی جوانانند و پیران و بقولی درویشان و توانگران و بقولی عزاب و متأخران و بقولی تندرستان و بیماران و در این صورت بر هر کدام که خواهند عمل جایز بود. (نفایس الفنون ذیل علم تفسیر). التفسیر و التأویل واحد و قیل التفسیر کشف المراد عن المشکل و التأویل رد احد المحتملین الی مایطابق الظاهر.و الاشهر ان التفسیر هو ایضاح معنی اللفظ و التأویل هو سوقه الی مایؤول الیه کتأویل قولک حین تبجس الغمام بحین تبجسه. ج، تفاسیر. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب). دانشمندان اصول و فقه درباره ٔ تفسیر و تأویل اختلاف نظر دارند ابوعبیده و گروهی برآنند که هر دو لفظ دارای یک معنی است، اما راغب گوید: تفسیر اعم از تأویل است و اکثر استعمال تفسیر در الفاظ و مفردات آن است اما استعمال تأویل بیشتر در معانی و جمله ها است و اغلب درباره ٔ کتب آسمانی تأویل بکار رود، در صورتی که تفسیر در همه موارد خواه کتب آسمانی و خواه جز آنها استعمال شود. ابوطالب ثعلبی گوید: تفسیر بیان وضع بر سبیل حقیقت یا بر طریق مجاز است مانندتفسیر کلمه «صراط» به راه و «صیب » به باران. و تأویل معنی باطن لفظ است مأخوذ از «اول » بمعنی رجوع به عاقبت امر. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به همان متن در معنی تفسیر و تأویل شود. در شرع عبارت است از: توضیح معنی آیه و شأن و قصه ٔ آن و سبب نزول آیه با لفظی که دلالت ظاهر و آشکار بر آن داشته باشد. (از تعریفات جرجانی).
- علم تفسیر، دانشی است که بدان نزول آیات (قرآن) و شؤن و قصه های آن و اسباب نازل شونده ٔ آیات در آنها شناخته شود و آنگاه دانستن ترتیب مکی بودن و مدنی بودن و محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و خاص وعام و مطلق و مقید و مجمل و مفصل و حلال و حرام و وعد و وعید و امر و نهی و جز اینها. و ابوحیان گوید: تفسیر دانشی است که در آن از کیفیت تلفظ و نطق الفاظ قرآن و مدلولهای آنها و احکام افرادی و ترکیبی آن و معنی هایی که حالت ترکیب و تتمات آن بر آنها حمل میشود. عالمان درباره ٔ روا بودن تفسیر کردن قرآن اختلاف نظر دارند گروهی گویند روا نیست هیچکس به تفسیر هیچیک از مطالب قرآن دست یازد هرچند عالم و ادیب متبحر درمعرفت ادله و فقه و نحو اخبار و آثار باشد. و در این باره بجز آنچه به روایت از پیامبر (ص) منتهی شود او را راه دیگری نیست و برخی برآنند تفسیر کردن قرآن برای کسی که در دانشهای مورد نیاز مفسر جامع باشد رواست و علوم مزبور 15 دانش است: لغت. نحو. تصریف. اشتقاق. معانی. بیان. بدیع. علم قراآت (تجوید). اصول دین یا کلام. اصول فقه. اسباب نزول و قصص. ناسخ و منسوخ. فقه. احادیث مبین تفسیر. مبهم و مجمل. دانش موهبت. (از کشاف اصطلاحات الفنون به اختصار). و رجوع به همان متن شود. و صاحب کشف الظنون آرد: دانشی است که در آن از معنی نظم قرآن برحسب طاقت بشری و برحسب اقتضای قواعد و مبادی عربی و اصول کلام و اصول فقه و جدل و دیگر علوم بسیار گفتگو میشود. و غرض از آن معرفت معانی نظم است و فایده ٔ آن حصول قدرت بر استنباط احکام شرعی بر وجه صحت است و موضوع آن کلام خدای سبحانه و تعالی که منبع هر حکمت و معدن هر فضیلت است و غایت آن توسل به فهم معانی قرآن و استنباط حکمت های آن است برای فائز شدن به سعادت دنیوی و اخروی. (از کشف الظنون). و رجوع به همان متن شود. و ابن خلدون تفسیر را بدوگونه تقسیم کرده است: یکی تفسیر روایتی، مستند به آثار و روایات نقل شده از سلف که عبارت از شناختن ناسخ و منسوخ و موجبات نزول مقاصد آیه هاست و برای دانستن کلیه ٔ این مسائل هیچ راهی بجز نقل از صحابه و تابعان وجود نداشت و متقدمان در این باره مجموعه های کاملی فراهم آوردند. ولی با همه ٔ اینها کتب منقولات ایشان مشتمل بر غث و سمین و روایات پذیرفتنی و مردود است.گونه ٔ دوم تفسیر، مسائلی است که به زبان بازمیگردد مانند شناختن لغت و اعراب و بلاغت در ادای معنی برحسب مقاصد و اسلوبها، و اینگونه تفسیر کمتر ممکن است ازنوع نخست جدا شود و مستقلاً تألیف گردد. زیرا گونه ٔنخست مقصود بالذات بوده است و این نوع هنگامی متداول شده است که علوم مربوط به زبان جنبه ٔ تعلیمی بخود گرفته است و فقط گاهی در بعضی از تفاسیر گونه ٔ دوم بر گونه ٔ نخستین غلبه دارد و بهترین تفسیرهایی که مشتمل بر آن فن میباشد کتاب زمخشری است که مؤلف آن از مردم خوارزم عراق «ایران » است. ولی زمخشری پیرو عقاید معتزله است... و به همین سبب محققان مذهب سنت از آن دوری میجویند. (از مقدمه ٔ ابن خلدون ترجمه ٔ محمد پروین گنابادی ج 2 صص 898-900). || (اِ) کتاب هایی که محتوی کشف معانی و حقایق قرآن مجید باشد:
یکنزون الذهب نکردی درس
یوم یحمی نخواندی از تفسیر.
خاقانی.
نسخه ٔ این تفسیر درمدرسه ٔ صابونی به نیشابور مخزون بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 253). || (اصطلاح بدیع) در اصطلاح نام صفتی است و آن چنان است که شاعر اولاً چند صفت بر سبیل اجمال ذکر کند و ثانیاً تفصیل نمایدو آن دو قسم است جلی و خفی. جلی آن است که شاعر در مصرعی یا بیتی الفاظی آرد که مبهم باشد و در مصرع یابیت دیگر تفسیر کند و همان الفاظ را عندالتفسیر بیارد، مثال از نظیری نیشابوری:
بخت مادرکش، یتیمم در غریبی کرده است
کرده گردون را یکی آیین و دوران مادری
دایه ٔ گردون تنک شیر است، گوید خاک خور
مادر دوران گران خواب است گوید خون گری.
هر چند یتیم در لغت بمعنی طفلی است که پدر از سرش رفته باشد لیکن شعرا هر کودک که مادرش بمیرد نیز اطلاق کنند... (از آنندراج). رشیدالدین وطواط آرد: تفسیر جلی چنان باشد که شاعر لفظی مبهم بگوید چنانکه به تفسیر محتاج بود و به وقت تفسیر همان لفظ بازآرد و تفسیرکند، مثالش از تازی من گویم:
یحیی و یردی بجدواه و صارمه
یحیی العفاهو یردی کل من حسدا.
مثال دیگر فیاض راست:
یعطی و یمنع یعطی المال زائره ُ
و یمنع الجار من ذل و ارهاق.
در این هر دو بیت یحیی و یردی و یعطی و یمنع اعادت کرده آمد و تفسیر کرده شد. پارسی، عنصری گوید:
یا ببندد یا گشاید یا ستاند یا دهد
تا جهان برپای باشد شاه را این یادگار
آنچ بستاند ولایت آنچ بدهد خواسته
وآنچ بندد پای دشمن وآنچ بگشاید حصار.
بر حسب گفته ٔ صاحب مجمع الصنایع، تفسیر آن است که شاعر نخست چند صفت مجمل برشمارد و سپس تفسیر آنها را در ابیات بعد بیاورد و آن بر دوگونه است: تفسیر جلی و تفسیرخفی. تفسیر جلی آن است که بهنگام تفسیر الفاظ مجمل آنها را اعاده کند... (از کشاف اصطلاحات الفنون). و خفی آن است که تفسیر مجمل بی اعاده ٔ الفاظ مذکور نماید. علی رضای تجلی:
خشک و تر، هریک برنگی در رهش جان میدهند
گشته صحرا از غمش مدهوش و دریا می طپد.
(از آنندراج).
و تفسیر خفی چنان باشد که لفظ مبهم را که به تفسیر محتاج بود بوقت تفسیر بازآورده نشود و پوشیده گذاشته آید، مثالش عنصری گوید:
همه فام کین و بپرخاش مرد
دل جنگجوی و بسیج نبرد
همی توختند و همی تاختند
همی سوختند و همی ساختند.
و مثال دیگر محمدبن عبده راست:
چنانکه نیست نگاری چو تو دگر نبود
چو من صبور و چو من زاروار برنایی
ترا و من رهی و خواجه را کسی بجهان
بحسن و صبر و سخاوت ندید همتایی.
(حدایق السحر فی دقایق الشعر چ اقبال ص 78). تفسیر خفی چنان است که بهنگام تفسیر الفاظ مجمل آنها را اعاده نکند، بدینسان:
همی آرند پیوسته ز بهر جشن تو پیدا
همی زایند همواره ز بهر بزم تو آسان.
رطب نخل و عسل نحل و بریشم کرم ومشک آهو
دُر دریا، و زر خارا و شکرنای و گوهر کان.
؟ (از کشاف اصطلاحات الفنون).
|| در نزد علمای بیان نوعی از اطناب زیاده است. چنانکه در سخن نوعی پوشیدگی باشد و برای روشن گردانیدن آن، سخنی دیگر ایراد کنند تا سخن پوشیده ماقبل را روشن سازند مانند این آیات: ان الانسان خلق هلوعا اذا مسه الشر جزوعاً و اذا مسه الخیر منوعاً. که «هلوع » در آیه ٔ نخست چون نیاز به تفسیر دارد در دو آیه بعد آنچنان تفسیر شده است که در واقع پوشیدگی مرتفع شده و معنی آن روشن گشته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به ج 2 ص 1116 همان متن و کتاب الاتقان در ذیل کلمه ٔ اطناب شود.


کلام

کلام. [ک َ] (ع اِ) زمین درشت سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).

کلام. [ک َ] (ع اِ) سخن یا سخن با فایده ای که بنفسه کفایت کند. اسم جنس است و بر قلیل و کثیر واقع شود. و درتعریف آن گفته اند که، صفتی که جاندار بتواند آنچه را در خاطر دارد به وسیله ٔ اصوات مقطعه و یا کتابت و یا اشاره اعلام دارد. (منتهی الارب). گفتار یا گفتاری که بنفسه کفایت کند و در حقیقت معنائی است قائم به ذهن چنانکه گویند فی نفسی کلام «آمدی » و جمع دیگر گویند: کلام جز معنای قائم به ذهن نیست، و آن چیزی است که آدمی بهنگام امر و نهی کردن و خبر دادن و استفهام کردن آن را در ذهن خود می یابدو با عبارت یا اشاره مخاطب را بدان آگاه می سازد. (از اقرب الموارد). سخن. (مهذب الاسماء). گفته. گفتار. قول. گفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
چه زبان است اگر گفت ندانست کلام.
(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 390).
بر لفظ زمانه هر شبانروزی
بسیار شینده مر کلامش را.
ناصرخسرو.
تو فرمائی که شیطان را نباید.
کلام پرفسادش را شنیدن.
ناصرخسرو.
ابتداء کلیله و دمنه و هو من کلام بزرجمهر بختگان. (کلیله و دمنه).
پر دل چو جوز هندی و مغزش همه خرد
خوشدم چو مشک چینی و حرفش همه کلام.
خاقانی.
طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد
گر پسته ات ببیند وقتی که در کلامی.
سعدی.
اگر سالی بر سر جمعی سخن گفتی تکرار کلام نکردی. (گلستان).
حسن کلام انوریست اینکه می کند
تا اینزمان حکایت احسان بوالحسن.
سلمان ساوجی.
- بطی ءالکلام، آهسته سخن. کسی که به آهستگی و ملایمت سخن می گوید. (ناظم الاطباء).
- به کلام درآوردن، به سخن برانگیختن. به گفتار واداشتن:
به هیچ شهر نباشد چنین شکر که تویی
که طوطیان چو سعدی درآوری به کلام.
سعدی.
- حاصل کلام، خلاصه ٔ کلام. محصل کلام. هر سه دراختصار و کوتاهی سخن بکار می رود. (از ناظم الاطباء).
- رد کلام کردن، سخن را باطل کردن. رد کردن. اعتراض کردن. (ناظم الاطباء).
- کلام آسمانی، کلام خدا. کلام الهی. وحی. کلام آفریدگار:
کلیم آمده خود با نشان معجز حق
عطا و لوح و کلام و کف و رخ انور.
ناصرخسرو.
- کلام آفریدگارِ، قرآن: بزرگتر گواهی بر اینچه می گویم کلام آفریدگار است. (تاریخ بیهقی).
- کلام اﷲ، کلام شریف. کلام عزت. قرآن مجید. (ناظم الاطباء).
- کلام الهی، کلام باری. رجوع به همین ترکیب شود.
- کلام باری (حق)، گفتار خدا. قرآن. کلام الهی. (فرهنگ فارسی معین): و دانستن تفسیر کلام باری عزّشانه و معانی اخبار رسول صلوات اﷲ علیه و آله لازم است. (المعجم، از فرهنگ فارسی ایضاً).
- کلام جامع. رجوع به همین کلمه شود.
- کلام خدا، قرآن. نُبی. فرقان. کلام اﷲ. رجوع به کلام اﷲ شود.
- کلام سربسته و مغلق، سخن سربسته. نکته ٔ سربسته. مضمون سربسته. (مجموعه ٔ مترادفات ص 289). که معنی آن بطور صریح و واضح معلوم نباشد. مبهم.
- کلام شریف، کلام اﷲ. (ناظم الاطباء).
- کلام عزت، کلام اﷲ. (ناظم الاطباء).
- کلام کردن، سخن گفتن. کلام گفتن:
ای بر سر دو راه نشسته در این رباط
از خواب و خورد بیهده تا کی کنی کلام.
ناصرخسرو (دیوان ص 261).
- کلام لفظی، عبارت از سخن معمولی است که بواسطه ٔ ادای حرفی خاص که دلالت بر معنای مخصوصی که در نفس متکلم است می کند. (فرهنگ فارسی معین). مقابل کلام نفسانی. رجوع به همین ترکیب شود.
- کلام مستدام، عبارت است از کلام الهی و وحی. (غیاث) (آنندراج). سلام الهی. (فرهنگ فارسی معین).
- کلام مقفی، گفتار قافیه دار. سخن با قافیه.
- کلام منثور، نثر. (فرهنگ فارسی معین).
- کلام منظوم، نظم. شعر. (فرهنگ فارسی معین): بدانکه عروض میزان کلام منظوم است. (المعجم، از فرهنگ فارسی ایضاً).
- کلام نفسانی، کلام نفسی مقابل کلام لفظی. معنای موجود در نفس متکلم که با ادای حروف و کلمات آن را به شنونده منتقل می کند و رجوع به کلام و ترکیبات آن و کلام نفس شود.
- مطبوع کلام، خوش سخن.که سخنی مطبوع و دلپذیر دارد:
فتنه انگیزی و خون ریزی و خلقی نگرانت
که چه شیرین حرکاتی و چه مطبوع کلامی.
سعدی.
- میان کلامتان شکر، چون خواهند در میان سخن دیگری، سخن گویند، این جمله را بر زبان آرند. (فرهنگ فارسی معین).
- یک کلام، بی چانه بی مماسکه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| در اصطلاح علم نحو، لفظی است که متضمن باشد دو کلمه را، یعنی مرکب باشداز دو اسم یا فعل و اسم که نسبت یکی به دیگری باشد بر این وجه که فائده ٔ تام دهد چنانکه: «زید قائم » و «قام زید». (از غیاث) (آنندراج). هر لفظ مفیدی که حاصل شود از ترکیب مسند و مسندالیه. (ناظم الاطباء) سخنی است که متضمن دو کلمه و دارای اسناد باشد. (از تعریفات جرجانی) (از کشاف اصطلاحات الفنون). لفظی است مفید که مقصود بالذات باشد. (از الفیه ٔ ابن مالک).
کلامنا لفظ مفید، کاستقم
و اسم و فعل ثم حرف الکلم.
(شرح ابن عقیل ج 1 ص 13).
و آن را جمله و مرکب تام نیز گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). هر جمله که سکوت بر آن صحیح باشد. مقابل جمله است. مرکبی از کلمات که مستمع را پس از شنیدن آن انتظاری نماند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || علمی است که در آن مسائل نقلی را به دلائل عقلی ثابت کنند و متکلم داننده ٔ آن علم است. (غیاث) (آنندراج). علمی است که در آن از ذات باری تعالی و صفات او و احوال ممکنات از مبدأ و معاد موافق قانون اسلام بحث می شود. این قید اخیر برای آن است که کلام باعلم الهی که در فلسفه موضوع بحث است مشتبه نگردد. و نیز گفته اند که علمی است به قواعد شرعی اعتقادی از روی ادله ٔ آن. (از تعریفات جرجانی 80). مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: علم کلام که آن را اصول دین نیز نامند و ابوحنیفه آن را فقه اکبر خوانده و در مجمع الشکوک به «علم النظر و الاستدلال » موسوم شده و همچنین آن را «علم التوحید و الصفات » نامیده اند. و تفتازانی در شرح العقاید گوید: علمی که به احکام فرعی یعنی عملی مربوط است، آن را علم شرائع و احکام گویند و علمی که به احکام اصلی یعنی اعتقادی مربوط است «علم التوحید و الصفات » نامند. و علم توصیف و صفات (علم کلام) را چنین تعریف کرده است: علمی است که آدمی با آن قدرت پیدا می کند که باآوردن دلیل و دفع شبهات عقاید دینی را برای دیگری اثبات کند. مراد ازعلم معنی اعم یاتصدیق بطور مطلق است تا ادراک مخطئی را در ادله ٔ عقائد او نیز شامل شود و خلاصه ٔ کلام علم به اموری است که آدمی با آن مقتدر می شود یعنی با آن علم قدرتی تام و دائمی برای آدمی حاصل می گردد که عقاید دینی را برای دیگری با آوردن دلائل و دفع شبهات اثبات کرده او را ملزم سازد. و درواقع آوردن دلائل اثبات بمنزله ٔ وجود مقتضی، و دفع شبهات در حکم انتفاء مانع است و به هرحال مراد از عقاید آن چیز است که نفس اعتقاد بدان مقصود است مانند اعتقاد به ذات و صفات باری تعالی، نه احکامی که مقصود از اعتقاد به آنها عمل بدانهاست مانند نماز. و مراد از دینی بودن اعتقادانتساب آن بدین محمد (ص) اعم از آنکه صواب باشد یا خطا، بنابراین علم اهل بدعت از علم کلام خارج نیست. وبه هرحال تمام عقاید مقصود است، زیرا امور اعتقادی محصور و معدود است و علم بدانها متعذر نیست بخلاف احکام عملی که غیر محصور و معدود است و احاطت بدانها متعذر است و در آنجا آن مقدار از علم که موجب تهیؤ کامل گردد کافی است. و موضوع کلام، معلومی است که به اثبات عقاید دینی ارتباطی قریب یا بعید داشته باشد. بنابراین مبحث ترکیب اجسام و خلاء و جوهر فرد و عدم تمایز میان اعداد و عدم حال و نظائر آنها که بنحوی در اثبات یکی از اصول اعتقادی مانند اثبات صانع و معاد ونبوت ارتباط می یابد از مباحث علم کلام بشمار می رود وقاضی ارموی گوید: موضوع علم کلام ذات باری تعالی است زیرا در این علم بحث از عوارض ذاتی باری تعالی شود یعنی صفات ثبوتی وسلبی وی، و یا بحث از افعال او تعالی در دنیا مانند حدوث عالم و یا در آخرت مانند حشر و نشر و یا از احکام خدا در دنیا و آخرت چون بعث پیغمبران و نصب امامان در دنیا از این جهت که آن دو بر خدا واجب است یا نه. و بحث در ثواب و عقاب در آخرت هم از این جهت که بر باری تعالی واجب است یا نه. ولی این گفته خالی از اشکال نیست، و حجهالاسلام غزالی، موضوع علم کلام را موجود بماهو موجود یعنی موجود من حیث هو بدون تقید به چیزی دانسته است، و امتیاز علم کلام را با علم الهی در آن می داند که در کلام بر طریق قانون اسلام به اثبات مسائل می پردازند نه قانون عقل، بخلاف علم الهی که آن براساس عقل است، خواه مطابق با قانون اسلام باشد و خواه نباشد و این گفته نیز مخدوش است چه بدین ترتیب علم کلام تنها عقاید حقه ٔ اسلام را شامل می شود و بحث در عقاید باطله از مسائل این علم خارج می گردد. و فائده و غایت علم کلام آن است که آدمی از حضیض تقلید به اوج یقین می رسد و در دفع شبهات و اثبات عقاید حقه میکوشد و گمراهان را ارشاد کرده و اباطیل مغرضان را رد میکند. و نتیجه ٔ عمده ٔ آن اینکه پایه ٔ تمام معارف و علوم اسلامی را استوار می سازد. چه اگر اصول عقاید ثابت نگردد دیگر معارف دینی را ارزش و اهمیت نمی ماند. (از کشاف اصطلاحات الفنون).
تاریخ علم کلام:علم کلام ابتدا بر مجموعه ای از مسائل دینی و اعتقادی گفته شده است ولی اندک اندک دامنه ٔ آن وسعت یافته است چنانکه میتوان موضوع آن را بدو قسمت کرد که مقاصدهر قسم بکلی مغایر قسم دیگر است. قسم اول آن است که از مشاجرات فرق اسلامی و اختلاف آرای آنان پدید آمده و تا دیر زمانی در حال بسط و توسعه بوده است.
قسم دوم علمی است که برای مقابله و مبارزه با فلسفه و رد و دفع شبهات ملاحده ایجاد گردیده است، و این دو قسم تا زمان غزالی تقریباً از هم جدا و مجزا بود. غزالی هر دو مسأله را با یکدیگر درآمیخت وامام فخررازی آن را بسط داد و متأخران از فلاسفه، کلام و اصول را ممزوج کردند، و میتوان گفت قسم اول محدود به زمانی بوده است که اسلام در سرزمین عربستان محدود بود و مردم این منطقه بمقتضای طبیعت ساده ٔ خود درباب مسائل اعتقادی به همان عقیده ٔ اجمالی اکتفا میکردند و بیشتر در احکام فرعی که جنبه ٔ عملی داشت فحص و بحث می شد و در زمان صحابه مجموعه ای از فقه فراهم آمد. اما از وقتی که دامنه ٔ اسلام وسعت یافت و اقوام مختلف و متمدن ایرانی و یونانی و قبطی و جز آنان به اسلام در آمدند بحث در عقاید و اصول دین آغاز شد و مسائل مختلفی در سرزمین عربستان پدید آمد که منتهی به پیدایش فرق متعددی گردید و تا زمان بنی امیه وسعت اختلاف عقاید محدود به خود مسلمانان بود و همه ٔ مشاجرات برای اثبات عقاید دینی بود نه بمنظور دفع شبهات معاندان دین و قیام برضد ملاحده و پایه گذاری علمی بر اساس اصول عقلی در مقابل فلسفه. ولی علم کلام بهمین ختم نمی شد بلکه همواره بنسبت توسعه ٔ علوم و معارف در محیط مسلمانان این دانش پیشرفت و ترقی میکرد و بر پایه ٔ اصول عقلی و به صورت علمی تکامل می یافت و از این تاریخ قسم دوم از علم کلام آغاز می شود. توضیح آنکه قسم اول از علم کلام که از اوائل اسلام شروع گردید تا اواخر دوره ٔ بنی امیه بیشتر نپائید و از آغاز دوره ٔ عباسی قسم دوم علم کلام شروع شد که می توان آن را علم کلام عقلی نامید چنانکه قسم اول را علم کلام نقلی باید خواند.از آن روزگار علم کلام به صورت علمی و بر اساس اصول عقلی مدون گردید. زیرا در دوره ٔ عباسیان در حقیقت دامنه ٔ معارف و علوم اسلامی وسعت یافت و مسلمانان در باب اظهار عقاید آزادی کامل داشتند و افراد بظاهر مسلمان و بواقع مخالف اسلام که به مبانی عقلی و علوم فلسفی آگاهی بیشتر داشتند از این آزادی سوء استفاده کردند و به نشر افکار باطل و عقاید مخالف پرداختند و بدینوسیله ایمان مسلمانان را متزلزل میساختند. علمای اسلام بفکر افتادند که با حربه ٔ خود معاندان، به جدل باآنان برخیزند و خود را به سلاح علوم عقلی مسلح سازندو همانطورکه دیگر معارف اسلامی را مانند تفسیر و فقه و حدیث و صرف و نحو و غیره بصورتی علمی مرتب و منظم ساختند همچنین علمی بر اساس مقدمات منطقی و اصول عقلی تأسیس کنند و بروش فلسفی به اثبات عقائد دینی بپردازند و شبهات معاندان را رد کنند. پس از ظهور علم کلام محدثان و علمای ظاهر به شدت بمخالفت با آن پرداختند و مخالفت آنان بحدی بود که بیم از میان رفتن این علم تازه درمیان بود. لیکن خلفای عباسی به استثنای یکی دو تن از آنان و ارکان دولت با نهایت علاقه از آن حمایت کردند. معالوصف تا زمان غزالی این علم قبولیت نیافت اما از آن زمان که غزالی و پس از او امام رازی این علم را مورد عنایت قرار دادند اهمیت بسیار یافت و مقبول نظر همگان گردید، و به هرحال نخست بار محمدبن الهذیل بن عبداﷲبن مکحول (131- 235) در این فن کتاب نوشت و بتدریج رو بترقی و تکامل نهاد. رجوع به تاریخ علم کلام شبلی نعمانی و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی و خاندان نوبختی ص 37 و 47 به بعد و فهرست آن و وفیات الاعیان ج 2 و تحفه ٔ سلیمانی شود. || (مص) سخن گفتن. (غیاث) (آنندراج).

کلام. [ک ِ] (ع اِ) ج ِ کَلم (خستگی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج ِ کلم (جرح).جاء بدواء الکلام من اطایب الکلام. (اقرب الموارد).

ترکی به فارسی

کلام

کلام

فرهنگ فارسی هوشیار

کلام

‎ گویش نوله گفت فرستاده چون پیران شنید به کردار باد دمان برمید (شاهنامه) سخن سخون گفتار، سخته شناسی (علم کلام) ‎ زمین درشت، گل خشک (اسم) سخن گفتار. یا کلام الهی. کلام باری. یا کلام باری (حق) . گفتار خدا قرآن: (و دانستن تفسیر کلام باری عزشانه و معانی اخبار رسول صلوات الله علیه و آله لازمست. یا کلام جامع. آنست که شاعر در شعر خود نکات اخلاقی و فلسفی آورد و یا از اوضاع زمان سخن گوید چنانکه قوامی گنجوی گوید: (مویم از غم سپید گشت چو شیر دل ز محنت سیاه گشت چو تار) . (این ز عکس بلا کشید خضاب وان ز راه جفا گرفت غبار) . (ترجمه ابیات براون) یا کلام منثور. نثر. یا کلام مستدام. کلام الهی. یا کلام منطوم. نظم شعر: (بدانکه عروض میزان کلام منظوم است) . یا میان کلامتان شکر. چون خواهند در میان سخن دیگری سخن گویند این جمله را بر زبان آرند. یا کلام نرم کردن. سخن سنجیده و نرم گفتن: (گذشت عمر و نکردی کلام خود را نرم ترا چه حاصل از این آسیای دندانست ک) (صائب)، جمله ای که مفید فایده یا خبری باشد بنحوی که چون گوینده خاموش شود شنونده در انتظار نماند. یا کلام لفظی. عبارت از سخن معمولی است که بوسیله ادای حروفی خاص که دلالت بر معانی مخصوصی که در نفس متکلم است میکند، علمی است که متضمن بیان دلایل و حجج عقلی در باب عقاید ایمانی و رد بر مبتدعان و اهل کفر و ضلالت است. توضیح: این علم زاییده بحثها و مناقشاتی است که از اواخر قرن اول هجری میان مسلمانان درباره مسایل اعتقادی از قبیل توحید و تجسیم و جبر و اختیار و ایمان و کفرو امثال آنها در گرفت و چون طرفداران هر یک ازین مباحث محتاج دلایل برای اثبات عقاید خود بودند و هر استدلالی طبعا نتیجه بحثهای عقلانی است ازین راه برای هر دسته اصول و مباحثی فراهم آمد که علم کلام از آنها تشکیل شد. در وجه تسمیه آن اختلافست: بعضی گویند چون قدیمترین مساله ای که در میان مسلمانان راجع بان اختلاف افتاد و بحث و مناقشه در آن شروع شد مساله کلام الله و خلق قرآنست این علم را بسبب تسمیه به اهم بدین نام نامیدند. برخی دیگر گویند از آنجا که مبنای این علم تنها مناظرات نسبت به عقاید است و نظری بعمل در آن علم نیست آنرا کلام گفته اند. گروهی گویند که اصحاب این علم در مسایلی تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم کرده اند که گذشتگان از تکلم آن خود داری کرده اند لذا بدین نام نامیده شده. سخن با فایده که بنفسه کفایت کند، گفته، گفتار، قول، گفت

فرهنگ عمید

کلام

قول، سخن،
سخنی که مفید معنی تام باشد، عبارت یا جمله‌ای که از مسند و مسند‌الیه ترکیب شود و دارای معنی باشد،
* کلام پهلودار: [مجاز] = سخن * سخن پهلودار
* کلام سمین: [مقابلِ غث] [قدیمی، مجاز] سخن استوار و محکم،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

تفسیر

زند، گزاره

معادل ابجد

تفسیر کلام

841

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری